شماره ٦٨: اى بهار آفرينش خط چون ريحان تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى بهار آفرينش خط چون ريحان تو
صبح عيد نيک بختان چهره خندان تو
گر چه دارد عيد از قربانيان حيران بسى
مى شود چون ديده قربانيان حيران تو
جاى بر خوبان شده است از شوکت حسن تو تنگ
گل يکى از غنچه خسبان است در بستان تو
يوسف مصرى کز او چشم جهانى روشن است
از فراموشان بود در گوشه زندان تو
پاى خواب آلوده دامان صحرا مى کند
آهوى رم کرده را گيرايى مژگان تو
تا قيامت پايش از شادى نيايد بر زمين
هر که سر را گوى سازد در خم چوگان تو
مى دهندش روشنان آسمان در ديده جا
از زمين گردى که برمى خيزد از جولان تو
زان بود پر گل گلستانت، که از حيرت شود
دست گلچين پاى خواب آلود در بستان تو
از خريداران به سيم قلب يوسف قانع است
هر کجا دکان گشايد حسن با سامان تو
از رگ گردن سر خود زود بيند برسنان
هر سبک مغزى که گردن پيچد از فرمان تو
از اطاعت بندگان را بنده پرور مى کنى
مى شود فرمانروا هر کس برد فرمان تو
در سر کوى تو دايم فصل گلريزان بود
بس که مى ريزد دل عشاق از جولان تو
چشمه حيوان همين يک خضر را سيراب کرد
عالمى سرسبز شد از چشمه حيوان تو
بس که دامان تو رنگين شد ز خون عاشقان
خار را سرپنجه مرجان کند دامان تو
مى کند چون غنچه تنگى پوست بر اندام او
هر که زانو ته کند بر سفره احسان تو
خاک از دست گهربار تو دريا گشته است
خوشه گوهر به دامن مى کند دهقان تو
تيغ جان بخش تو سرو جويبار زندگى است
زنده جاويد گردد هر که شد قربان تو
گر شد از وصف تو عاجز کلک صائب دور نيست
موج را سوزد نفس در بحر بى پايان تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید