شماره ٥٧: از نگاه گرم گردد آفتابى روى او

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
از نگاه گرم گردد آفتابى روى او
وز فروغ چهره آتش ديده گردد موى او
همچو بوى گل که صد تو مى شود از برگ خويش
بيشتر ظاهر شود از پرده نور روى او
در گريبان صبا مشتى عرق گرديده است
نکهت پيراهن يوسف ز شرم بوى او
با هزاران دست نتواند عنان دل گرفت
سرو در وقت خرام قامت دلجوى او
از گداز شرم با آن خيرگى گردد هلال
بگذرد گر آفتاب شوخ چشم از کوى او
چون صف مژگان دو عالم را کند زير و زبر
تيغ را سازد علم چون غمزه جادوى او
مى رود دايم سراسر در خيابان بهشت
هر که را زخم نمايانى است از بازوى او
مى زند چون گل دو عالم موج آغوش اميد
تا کجا شمشير خواباند خم ابروى ما
نيست در دامان گل شبنم، که تا روى تو ديد
از خجالت آب شد آيين بر زانوى او
چون تواند ديده صائب به گرد او رسيد؟
خاک زد در ديده اختر رم آهوى او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید