شماره ٥٣: مى دود هر کس ز خود بيرون به استقبال او

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مى دود هر کس ز خود بيرون به استقبال او
سايه چون نقش قدم مى ماند از دنبال او
بس که سرو قامت او دلپذير افتاده است
برندارد دل به رفتن آب از تمثال او
نقش پاى او به خون بى گناهان محضرى است
بس که گرديده است خون عاشقان پامال او
ما ز بوى پيرهن قانع به ياد يوسفيم
نعمت آن باشد که چشمى نيست در دنبال او
ظاهر از شام غريبان است احوال غريب
حال دل پيداست از زلف پريشان حال او
سکه تا آورد در زر روي، گردانيد پشت
اى خوشا جرمى که عذرى هست در دنبال او
در ميان پشت و روى ما را گر فرقى بود
نيست از ادبار گردون فرق تا اقبال ما
شد در آن کنج دهن از خرده بينى گوشه گير
داغ دارد گوشه گيران جهان را خال او
دستگاه بوسه را زير نگين آورده است
دست اگر يابم، به دندان مى کنم تبخال او!
مى کند قالب تهى تا حسن گردانيد روى
بر اميد جان نو آيينه از تمثال او
چون مسيحا همت هر کس بلند افتاده است
آسمان صائب بود چون بيضه زير بال او



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید