شماره ٤٠: مکن منع تماشايى ز ديدن

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مکن منع تماشايى ز ديدن
که اين گل کم نمى گردد به ديدن
کسى چون چشم بردارد ز رويى
که مانع شد عرق را از چکيدن
تو چون در جلوه آيي، سرو و گل را
فرامش مى شود قامت کشيدن
مرا دست از دهان شکوه برداشت
گل از تغيير رنگ يار چيدن
ز خط گر پر برآرى چون پريزاد
ز دام عشق نتوانى پريدن
مرا از خرمن افلاک، چون چشم
پر کاهى است حاصل از پريدن
دل وحشى چنان رام تو گرديد
که جست از خاطرش فکر رميدن
کمند گردن صيد مرادست
ز مردم رشته الفت بريدن
درين محفل گر از روشندلانى
چو شمع انگشت خود بايد گزيدن
به منزل بار خود افکنده بودم
اگر مى رفت ره پيش از تپيدن
نگردد قطع راه عشق بى شوق
به پاى خفته نتوان ره بريدن
به از جوش سخاى چشمه سارست
جواب تلخ از دريا شنيدن
قناعت کن که چشم حرص را نيست
به زير خاک چون دام آرميدن
مزن زنهار لاف حق شناسى
چو نتوانى به کنه خود رسيدن
پس ازين چندين کشاکش، دام خود را
تهى مى بايد از دريا کشيدن
کم از کشورگشايى نيست صائب
گريبانى به دست خود دريدن



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید