شماره ١٥: با درد بود صاف دل ساغر مستان

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
با درد بود صاف دل ساغر مستان
نخوت نفروشد به خزف گوهر مستان
پرواى کله گوشه خورشيد ندارد
از ابر خورد آب، دماغ تر مستان
عقل است که در پرده ناموس حصارى است
پوشيده و پنهان نبود جوهر مستان
خواهى که ترا عقل عسس بند نسازد
مگذار بورن پاى خود از کشور مستان
کفاره همصحبتى زهد فروشان
آن است که هشيار نشينى بر مستان
روزى که ز خم جام هلالى به در آيد
طالع شود از برج شرف اختر مستان
تا هيچ کس از قافله در راه نماند
شرط است که مستانه رود رهبر مستان
از باطن صاف مى گلرنگ حذر کن
بر سنگ به بازيچه مزن گوهر مستان
شيرازه جمعيت ما موج شراب است
بى باده شود زير و زبر دفتر مستان
گر افسر شاهان بود از لعل گرانسنگ
از باده گلرنگ بود افسر مستان
صائب صفت گوهر مستان چه ضرورست؟
از سينه درياست عيان گوهر مستان



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید