شماره ٧٩٦: دل از مژگان خواب آلود در زنهار مى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل از مژگان خواب آلود در زنهار مى آيد
بلاى جان بود تيغى که لنگردار مى آيد
ميانجى نيست حاجت نقطه و پرگار وحدت را
سر همت بلندان خود به پاى دار مى آيد
ندارد جنگ با هم شيوه مستورى و مستى
زجوش مى به گوشم بانگ استغفار مى آيد
زقيد صد گره در يک گره مى افکند خود را
کسى کز حلقه تسبيح در زنار مى آيد
تو چون طفلان زوصل گل به ديدن نيستى قانع
وگرنه کار در از رخنه ديوار مى آيد
خلاصى از ملامت نيست سرگرم محبت را
سر خورشيد هر جا رفت بر ديوار مى آيد
محال است اين که داغ لاله رويان در جگر ماند
گل رنگين به سير گوشه دستار مى آيد
نواسنجى که در دل زخم خارى دارد از غيرت
به جاى ناله خون گرمش از منقار مى آيد
سخن را صاف خواهي، لوح دل را صاف کن صائب
که از آيينه طوطى بر سر گفتار مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید