شماره ٧٩٥: غم عالم به دل از ديده خونبار مى آيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
غم عالم به دل از ديده خونبار مى آيد
به اين گلشن خزان از رخنه ديوار مى آيد
تسلى در دل آزرده عاشق نمى باشد
ازين ويرانه دايم ناله بيمار مى آيد
به سختيهاى دوران صبر کن اى تشنه راحت
که آب گريه شادى ازين کهسار مى آيد
فشاند آستين بى نيازى چون غناى حق
چه از گفتار مى خيزد، چه از کردار مى آيد؟
پس از مردن به من شد مهربان جانان، ندانستم
زخواب مرگ کار دولت بيدار مى آيد
چراغ گل زبيتابى به شمع صبح مى ماند
کدامين سنگدل يارب به اين گلزار مى آيد؟
در آن وادى که قطع ره به همت مى توان کردن
زپاى خفته کار تيغ لنگردار مى آيد
زحبس پيله، کرم پيله هم آزاد مى گردد
اگر زاهد برون از پرده پندار مى آيد
اگر در دل نباشد غصه دوران گره صائب
سخن يکدست مى خيزد، نفس هموار مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید