شماره ٧٨٩: به اميد چه از تن غافلان را جان برون آيد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به اميد چه از تن غافلان را جان برون آيد؟
به کشتن مى رود چون خونى از زندان برون آيد
زمشرق مى شود هر اخترى در وقت خود طالع
رسد چون نوبت نان طفل را دندان برون آيد
مخور زنهار روى دست اين دريانوردان را
که خشک از بحر گوهر پنجه مرجان برون آيد
زر قلب است نقدى هست اگر اين کاروانى را
به اميد چه يوسف از چه کنعان برون آيد؟
مبر پيش فلک زنهار آب روى خواهش را
که طوفان از تنور او به جاى نان برون آيد
سبکدستى کز او دلهاى سرگردان شود زخمى
زميدان سر به پيش افکنده چون چوگان برون آيد
نصيحت در شرارت گرم سازد سخت رويان را
که چون بر سنگ آيد آتش از پيکان برون آيد
جدا از گوشه عزلت نديدم روى امنيت
به جان لرزد چراغى کز ته دامان برون آيد
گدايى دارم از مطرب نواى خانه پردازى
که جان از تنگناى سينه دست افشان برون آيد
نمى گردد تهى صائب زبرگ عيش دامانش
گلستانى کز او نظارگى خندان برون آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید