شماره ٧٧٧: کسى کز عقل وحشى شد چون مجنون بد نمى بيند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
کسى کز عقل وحشى شد چون مجنون بد نمى بيند
زخود رم کرده آزارى زدام و دد نمى بيند
سبکروحى که شد سرگرم سير عالم بالا
سرش چون شمع اگر در زير پا افتد نمى بيند
درين عبرت سرا سالک ره باريک عقبى را
زدنيا چشم ظاهر تا نمى پوشد نمى بيند
غبارى نيست بر خاطر زشبنم باغ جنت را
دل روشن زچوب منع دست رد نمى بيند
زند آيينه را بر سنگ اگر چون خضر اسکندر
ميان خويش و آب زندگانى سد نمى بيند
مگر حفظ الهى دستگير مردمان گردد
وگرنه پيش پاى خود يکى از صد نمى بيند
ندارد جز گرستن خنده بيهوده انجامى
مآل خويش را برقى که مى خندد نمى بيند
به زير پايه بيد آن که از خورشيد آسايد
زهر برگى به فرقش تيغ مى بارد نمى بيند
به اين باريک بينى عنکبوت از حرص کوته بين
که خود پيش از مگس در دام مى افتد نمى بيند
کسى کز چشم بد فرزند خود را پاس مى دارد
به فرزند کسان صائب به چشم بد نمى بيند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید