شماره ٧٥٨: زنقش آرزو دل پاک گرديدن نمى داند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زنقش آرزو دل پاک گرديدن نمى داند
امل هر جا بساطى چيد بر چيدن نمى داند
تن آسانى دل بيدار را از حق کند غافل
که تا ساکن نگردد پاي، خوابيدن نمى داند
غرض از ديده بيناست فرق بيش و کم از هم
چه حاصل از ترازويى که سنجيدن نمى داند؟
گهر سرمايه نخوت نگردد سير چشمان را
حباب ما زقرب بحر باليدن نمى داند
مکن ز افسانه خوانى تلخ بر خود خواب شيرين را
که چشم ما به شکر خواب چسبيدن نمى داند
نمى آيد بهم دست زرافشان اهل همت را
گل خورشيد تابان غنچه گرديدن نمى داند
منه زآسودگى تهمت به دل، کزناتوانيها
به روى بستر اين بيمار غلطيدن نمى داند
مپرس احوال دنياى خراب از آخرت جويان
که سيل از شوق دريا پيش پا ديدن نمى داند
قساوت پرده بينايى دل مى شود صائب
که چشم آيينه بى زنگار پوشيدن نمى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید