شماره ٧٥٥: بهار عارض او را به سامان کس نمى داند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بهار عارض او را به سامان کس نمى داند
بغير از رنگ و بويى زين گلستان کس نمى داند
خدا داند چها در پيرهن دارد نگار من
ره باغ ارم را جز سليمان کس نمى داند
قياسى مى کنند اين ساده لوحان از يد بيضا
قماش ساعد سيمين جانان کس نمى داند
تماشاى تو دارد بى نياز از سير عالم را
در ايام تو راه باغ و بستان کس نمى داند
چه جاى لاله رخساران، که در عهد حجاب تو
گل نشکفته را هم پاکدامان کس نمى داند
بود در پرده شب عيشها شب زنده داران را
حضور دل در آن زلف پريشان کس نمى داند
بغير از چشم بيمارش که دارد گوشه دردى
ز اهل ديد، قدر دردمندان کس نمى داند
زبان طوطى نوحرف را آيينه مى فهمد
عيار خط بغير از چشم حيران کس نمى داند
زبان نبض را دست مسيحا خوب مى يابد
رگ جان سخن را جز سخندان کس نمى داند
دل خون گشته خود را سراغ از عشق مى گيرم
که جز خورشيد جاى لعل در کان کس نمى داند
زشاهان سخن رس رتبه افکار صائب را
بغير از شاه والاجاه ايران کس نمى داند
به سيم قلب نستانند خوبان دل زما صائب
درين کشور بهاى ماه کنعان کس نمى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید