شماره ٧٥٢: کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه مى داند؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
کجا داغ جنون را قدر هر فرزانه مى داند؟
سمندر نشأه اين آتشين پيمانه مى داند
جدايى نيست از صياد صيد آشنارو را
کمان او مرا با خويشتن همخانه مى داند
مگو حرف از ندامت کاين دل کافر نهاد من
غبار معصيت را صندل بتخانه مى داند
تلاش صحبت آيينه رويى مى کند شوقم
که جوهر را حجابش سبزه بيگانه مى داند
غلط بينى که واقف نيست از ربط دل عاشق
پريشان حالى آن زلف را از شانه مى داند
زدلهاى پريشان پرس حال زلف و کاکل را
که مضمون خط زنجير را ديوانه مى داند
نواسنجى که بر شاخ قناعت آشيان دارد
اگر صد عقده مى افتد به بالش دانه مى داند
شکست خاطر اطفال سنگ راه مى گردد
وگرنه راه صحراى جنون ديوانه مى داند
منم کز تيره بختى راه بيرون شد نمى يابم
وگرنه دود راه روزن کاشانه مى داند
به معنى هر که دارد آشنايى چون دل صائب
نگاه آشنا را معنى بيگانه مى داند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید