شماره ٧٣٤: نسيم مصر با صد کاروان يوسف لقا آمد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نسيم مصر با صد کاروان يوسف لقا آمد
پريزاد بهار از کوه قاف کبريا آمد
به دامن مى رسد چاک گريبان گلعذاران را
زگلزار که يارب اين نسيم آشنا آمد؟
سواد مصر از نظارگى يک چشم بينا شد
که از زندان به روى تخت آن يوسف لقا آمد
به هم پيوست چون بال پرى ابر سبک جولان
سليمان وار تا گل بر سر تخت هوا آمد
زحى رو در بيابان کرد گويا محمل ليلى
که دل در سينه مجنون به جنبش چون درا آمد
بهار نوجوان تاب و توانى داد پيران را
که نرگس از ضمير خاک بيرون بى عصا آمد
زفيض نوبهاران شد هوا چندان به کيفيت
که از خلوت برون زاهد پى کسب هوا آمد
زلطف نوبهاران سنگها نوعى ملايم شد
که سالم دانه بيرون از دهان آسيا آمد
سپهر گرم جولان چشم قربانى شد از حيرت
زمين چون آسمان در جنبش از نشو و نما آمد
سلامت باد ساقى گر بهاران روى گردان شد
مى گلرنگ باقى باد اگر گل بيوفا آمد
زشکر خنده برق آسمان شد يک لب خندان
ز ابرتر هوا يک روى پرشرم و حيا آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید