شماره ٦٩٣: خوشا دردى که از چشم بدانديشان نهان باشد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
خوشا دردى که از چشم بدانديشان نهان باشد
خوشا چاکى که چون خرما به جيب استخوان باشد
هميشه کاروان را گرد از دنبال مى آيد
مرا گرد کسادى پيش پيش کاروان باشد
دلش از شکوه من چون چراغ طور مى سوزد
چرا کس در شکايت اينقدر آتش زبان باشد؟
حصار خويش کردم سخت جانى را، ندانستم
که شمشير قضا را جان سخت من فسان باشد
به يک تقصير سهل از مردم آگاه مى رنجم
نظر پوشيدن از بيدار دل خواب گران باشد
تراوش مى کند اين نکته از بيهوشى مجنون
که سنگ کودکان ديوانه را رطل گران باشد
خزان از دور مى بوسد زمين و باز مى گردد
در آن گلشن که بلبل صائب آتش زبان باشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید