شماره ٦٨٠: دل تاريک من روشن زفيض صبحگاهى شد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل تاريک من روشن زفيض صبحگاهى شد
چراغ من جهان افروز زين نور الهى شد
سر خود گوى چوگان حوادث کرد بى مغزى
که با داغ جنون قانع به تاج پادشاهى شد
بهار ديده نظارگى شد چون گل رعنا
زعشق لاله رويان چهره هر کس که کاهى شد
اميد من يکى صد شد به دور خط از ان لبها
چو آب زندگانى قسمت خضر از سياهى شد
زبدخويى چرا بازيچه شيطان شود آدم؟
زخلق خوش توان تا مظهر لطف الهى شد
عزيزان جهان را خوار سازد پاکدامانى
اسير چاه و زندان ماه مصر از بيگناهى شد
سر خود در سر زينت مکن چون کوته انديشان
که عمر شمع کوته بقر سر زرين کلاهى شد
سبکروحانه پيش از مرگ ترک جسم خاکى کن
چو زين ويرانه بيرون عاقبت خواهى نخواهى شد
به از خجلت شفيعى نيست صائب رو سياهان را
که جرم اندک من بى شمار از عذرخواهى شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید