فروغ حسن يار از چهره گلزار پيدا شد
درين گلزار آخر يک گل بى خار پيدا شد
زچشم بد خدا آن خط مشکين را نگه دارد
که از هر حلقه اش انگشتر زنهار پيدا شد
سراپا چشم شو تا دامن دولت به دست آرى
به خاب ناز رو چون دولت بيدار پيدا شد
محک از کارهاى سخت باشد شيرمردان را
به مردم جوهر فرهاد در کهسار پيدا شد
مسلمان مى شمردم خويش را، چون شد دلم روشن
ز زير خرقه ام چون شمع صدزنار پيدا شد
مرا صائب به فکر کار عشق انداخت بيکارى
عجب کارى براى مردم بيکار پيدا شد!