شماره ٦٥٩: زياد آن ستمگر از رخ من رنگ مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زياد آن ستمگر از رخ من رنگ مى ريزد
دل اين شيشه نازک زنام سنگ مى ريزد
نمى دانم چه مى سازد درين بستانسرا ديگر
که از گل باز معمار بهاران رنگ مى ريزد
نبيند زرد رويى در خزان از تنگدستيها
در ايام خزان هر کس مى گلرنگ مى ريزد
مترس از ناله ما بيدلان اى دشمن ايمان
که اول بيجگر از خود سلاح جنگ مى ريزد
بلاى آسمانى توبه کرد از مردم آزارى
همان زان نرگس نيلوفرى نيرنگ مى ريزد
دل ديوانه من سرمه چشم غزالان شد
هنوز از دست و دامن کودکان را سنگ مى ريزد
مگر کوتاهيى ديده است از زلف دراز خود؟
که رنگ تازه اى حسن از خط شبرنگ مى ريزد
نباشد يک نفس بى فتنه اى چشم کبود او
بلا پيوسته از گردون مينا رنگ مى ريزد
نباشد يک نفس بى فتنه اى چشم کبود او
بلا پيوسته از گردون مينا رنگ مى ريزد
چه رنگينى دهد مشاطه آن دست نگارين را؟
که خون بيگناهانش مدام از چنگ مى ريزد
زدست ممسکان آيد به سختى خرده اى بيرون
زروى سخت آهن اين شرار از سنگ مى ريزد
به طوفان مى دهد موج حلاوت خاک را صائب
اگر زين گونه شکر زان دهان تنگ مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید