شماره ٦٥٨: غمى هر دم به دل از سينه صد چاک مى ريزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
غمى هر دم به دل از سينه صد چاک مى ريزد
زسقف خانه درويش دايم خاک مى ريزد
سر گوهر به دامان صدف ديدم يقينم شد
که تخم پاک، دهقان در زمين پاک مى ريزد
زمين يک قطعه لعل است از خون شهيدانش
هنوزش رغبت خون از خم فتراک مى ريزد
عرق افشاندى از رخ، آب شد دلهاى مشتاقان
قيامت مى شود چون انجم از افلاک مى ريزد
نشاط باده گلرنگ را گر خضر دريابد
زلال زندگى را زيرپاى تاک مى ريزد
سر مينا از ان سبزست در ميخانه همت
که سر جوش عطاى خويش را بر خاک مى ريزد
زحرف سرد بر دل مى خورى هر دم، نمى دانى
که از لرزيدن دل انجم از افلاک مى ريزد
زساغر منع صائب مى کند زاهد، نمى داند
که مى در سينه رنگ شعله ادراک مى ريزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید