شماره ٦٤٥: مرا اسباب عشرت از دل ديوانه مى خيزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا اسباب عشرت از دل ديوانه مى خيزد
شراب و مطرب و معشوق من از خانه مى خيزد
بشارت باد آغوش دل اميدواران را
که گرد خط زرخسارش عجب مستانه مى خيزد
زسيل رفتن دلها دو عالم مى شود ويران
زجاى خود به عزم رقص تا جانانه مى خيزد
نمى دانم کدامين شوخ چشم افتاده در دامش
که صياد از کمين بسيار بيتابانه مى خيزد
تو از خاک شهيدان مى روى چون شاخ گل خندان
وگرنه شمع گريان از سر پروانه مى خيزد
به خون شويد زدل انديشه وحشت غزالان را
چو ابر و هر کمانى را که تير از خانه مى خيزد
به خواب غفلت ما مى فزايد پرده ديگر
زسيلاب فنا گردى کز اين ويرانه مى خيزد
سرآمد عمرها از جلوه مستانه ليلى
غبار از تربت مجنون همان مستانه مى خيزد
ندارد عشق دست از پرده پوشى بعد مردن هم
زخاک آشنايان سبزه بيگانه مى خيزد
اگر در کار دارى عقل، از ما دور شو صائب
که هر کس مى نشيند پيش ما، ديوانه مى خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید