شماره ٦٢٠: قدح لبريز چون شد از شراب ناب مى لرزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
قدح لبريز چون شد از شراب ناب مى لرزد
به قدر آب بر خود گوهر سيراب مى لرزد
چنان از شور چشمان بر صفاى وقت مى لرزم
که بر آيينه هاى صيقلى سيماب مى لرزد
نيفکنده است پيرى خواجه را اين رعشه بر اعضا
که از دلبستگيها بر سر اسباب مى لرزد
نلرزد هيچ کس بر دولت بيدار در عالم
به عنوانى که دل بر ديده بيخواب مى لرزد
چه شد گر عشق را بر عاشقان دل مهربان باشد؟
که بر هر ذره اى خورشيد عالمتاب مى لرزد
زعريانى عرق مى ريزد از درويش صاحبدل
توانگر در سمور و قاقم و سنجاب مى لرزد
مباد از تنگ چشمان عقده در کار کسى افتد
زطوفان بيش بر خود کشتى از گرداب مى لرزد
سراپا دست شو چون سرو در تسکين ما ناصح
که هر عضوى زعاشق چون دل بيتاب مى لرزد
نه در بتخانه ها ناقوس بيتاب است از ان کافر
دل قنديل هم در سينه محراب مى لرزد
مکن در بزم وصل از بيقرارى منع من صائب
که از برق تجلى کوه چون سيماب مى لرزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید