شماره ٦١٩: مکن کارى که از جورت دل اندوهگين لرزد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مکن کارى که از جورت دل اندوهگين لرزد
که از لرزيدن من آسمانها چون زمين لرزد
زچشم بد خطر افزون بود رنگين لباسان را
زصحرا بيش در فانوس شمع دوربين لرزد
فروغ لعل و ياقوتم که بر کوه است پشت من
نيم شمعى که بر پرتو زباد آستين لرزد
به آه سرد چون زحمت دهم آن نازپرور را؟
که از سرماى گل چون برگ بيد آن نازنين لرزد
ندارد ياد چون من بيقرارى صفحه دوران
که نامم همچو دست رعشه داران در نگين لرزد
به شمع صبحدم پروانه را چندان نلرزد دل
که وقت خط به رخسار تو زلف عنبرين لرزد
دل از جان بر گرفتن نيست کار هر تنک ظرفى
عجب نبود عرق بر چهره آن مه جبين لرزد
به قدر حاصل از دنيا بود غم قسمت هر کس
به خرمت صاحب خرمن فزون از خوشه چين لرزد
زحرف سرد ناصح عاشق صادق نينديشد
کى از باد خزان بر خويش سرو راستين لرزد؟
زبان در کام کش صائب اگر آسودگى خواهى
که دايم شمع بر جان از زبان آتشين لرزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید