شماره ٦١٦: سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمى سازد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمى سازد
شراب تند ما با شيشه و ساغر نمى سازد
نمى دانم به خونريز که شد آلوده مژگانش
که شوق زخم، خون را در جگر نشتر نمى سازد
به روى مهر، صبح از ساده لوحى پرده مى پوشد
نمى داند که حسن شوخ با چادر نمى سازد
نگردد سايه بال هما دام فريب ما
سر خورشيد عالمسوز با افسر نمى سازد
درين دريا کسى از صدق دستى برنمى دارد
که دل را چون صدف گنجينه گوهر نمى سازد
ندارد خنده اى در چاشنى حسن گلو سوزش
که شهد زندگى را تلخ بر شکر نمى سازد
وصال شعله جانسوز در مدنظر دارد
عبث پهلوى خود را بوريا لاغر نمى سازد
چنان افتادم از طاق دل همصحبتان صائب
که وقت رفتنم آيينه چشمى تر نمى سازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید