شماره ٦١١: زشکر خنده لعل او روان را تازه مى سازد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زشکر خنده لعل او روان را تازه مى سازد
مى گلرنگ وقت صبح جان را تازه مى سازد
يکى صد شد زخط کيفيت لبهاى ميگونش
شراب کهنه جان ميکشان را تازه مى سازد
قيامت مى کند در خنده دندان نما آن لب
شراب لعل وقت صبح جان را تازه مى سازد
غبار کلفت از دل شست رخسار عرقناکش
که روى تازه گل باغبان را تازه مى سازد
زخط گفتم شود افسانه سوداى من آخر
ندانستم که خط اين داستان را تازه مى سازد
زتيرش رقص بسمل مى کند هر قطره خونم
که چون مهمان بود ناخوانده جان را تازه مى سازد
کجا بر سينه صد پاره عاشق دلش سوزد؟
شکرخندى که زخم گلستان را تازه مى سازد
مشو غافل زشکر خنده صبح بناگوشش
که چون شکر به شير آميخت جان را تازه مى سازد
چه تقصير نمايان سرزد از زلفش، که روى او
زخط عنبرين آيبنه دان را تازه مى سازد
زيکديگر گسستن تار پود و زندگانى را
به نور ماه پيوند کتان را تازه مى سازد
اگر دلگيرى از وضع مکرر، باده پيش آور
که در هر جام اوضاع جهان را تازه مى سازد
در آن گلشن که گل دامان خود را بر کمر بندد
زغفلت بلبل ما آشيان را تازه مى سازد
شود در بر گريزان رتبه آزادگى ظاهر
خزان تشريف اين سرو جوان را تازه مى سازد
مرو در باغ ايام خزان با آن رخ گلگون
که رخسار تو داغ بلبلان را تازه مى سازد
نگاه گرم گستاخى است بر نازک نهال من
که پيچ و تاب آن موى ميان را تازه مى سازد
نفس در سينه تا دارد، زکلک تر زبان صائب
رياض دولت صاحبقران را تازه مى سازد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید