شماره ٥٩٣: اگرچه خاکسارم بر جهان پا مى توانم زد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
اگرچه خاکسارم بر جهان پا مى توانم زد
کف خاکى همان در چشم دنيا مى توانم زد
مروت نيست در غربت فکندن سنگ طفلان را
وگرنه خيمه چون مجنون به حصار مى توانم زد
زفکر زاد عقبى پايم از گل برنمى آيد
وگرنه پشت پا آسان به دنيا مى توانم زد
اگر چون صبح باشد عزم صادق در بساط من
به قلب چرخ چون خورشيد تنها مى توانم زد
دلم چون برگ بيد از آب زير کاه مى لرزد
وگرنه سينه چون کشتى به دريا مى توانم زد
اگر سودا مرا چون گردباد از خاک بردارد
سراسرها درين دامان صحرا مى توانم زد
به آزادى نمى سازد دل عاشق گرفتاران
زدام زلف، صائب ورنه سروا مى توانم زد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید