شماره ٥٨١: زخون خويش تيغ دشمن من رنگ مى گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زخون خويش تيغ دشمن من رنگ مى گيرد
دلير آن است کز دشمن سلاح جنگ مى گيرد
نبندد صورت از يکرنگ دشمن، دوستى هرگز
زعکس طوطيان آيينه من زنگ مى گيرد
گرانى مى کند بر دل مرا حرف سبک مغزان
اگرچه از هوا ديوانه من سنگ مى گيرد
زهمچشمان گزيرى نيست خوبان را که در گلشن
گل از گل رنگ مى بازد، گل از گل رنگ مى گيرد
به همت مى توان از سربلندان يافت کام دل
که از خورشيد تابان لعل آب و رنگ مى گيرد
اگرچه از سياهى هيچ رنگى نيست بالاتر
دل از من بيش چشم آسمانى رنگ مى گيرد
ز اقبال لب پيمانه خونها در جگر دارم
که گاهى بوسه اى زان لعل آتش رنگ مى گيرد
نگنجد گر قبا در پيرهن از شوق، جا دارد
که در آغوش آن سيمين بدن را تنگ مى گيرد
به يک تلخى زصدتلخى قناعت کردن اولى تر
مرا از صلح مردم بيش دل از جنگ مى گيرد
گريبان چاک سازد ابر را برق سبک جولان
عبث صائب لباس غنچه بر گل تنگ مى گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید