شماره ٥٨٠: شعور از زاهد خشک آن لب مى نوش مى گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
شعور از زاهد خشک آن لب مى نوش مى گيرد
زسنگ خاره دل آن چشم بازيگوش مى گيرد
توان از بندگى آزادگان را صيد خود کردن
که قمرى سرو را از طوق در آغوش مى گيرد
سبوى باده را از دست هم گيرند مخموران
نباشد بار بر دل هر که بار از دوش مى گيرد
به هموارى زفکر خصم بدگوهر مشو ايمن
که اکثر پاى مردم را سگ خاموش مى گيرد
زراه بردبارى خصم را شيرين زبان کردم
که موم از نيش زنبوران به نرمى نوش مى گيرد
بود بالاتر از گفتار، شان مهر خاموشى
نگيرد خوان زنعمت آنچه از سرپوش مى گيرد
چو مژگان مى شود خار سر ديوارها رنگين
چنين از ناله ام گر خون گلها جوش مى گيرد
زبان خار تهمت کوته است از پاکدامانان
به جرأت شمع را فانوس در آغوش مى گيرد
به من صائب کجا همچشم گردد ابر نيساني؟
که دريا از صدف پيش سر شکم گوش مى گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید