شماره ٥٦٧: مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گيرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مکن بر نفس رحمت با تو چون راه جفا گيرد
سزاى کشتن است آن سگ که پاى آشنا گيرد
مترس از نفس سرکش، پنجه تسخير بيرون کن
که چون گيرى گلوى اژدها شکل عصا گيرد
کسى کز خلق خواهد حاجت خود، مردنش اولى
غريق بحر به، آن کس که دستش ناخدا گيرد
نگردد با گرفتن بى نيازى جمع در يک جا
سزاى آتش است آن تن که نقش بوريا گيرد
شود گرد خجالت، بر جبين خضر بنشيند
غبارى از سر خاک سکندر چون هوا گيرد
کمانى کرده زه بيطاقتى در پيکر خشکم
که چون تير هوايى استخوان من هوا گيرد
نهال ميوه دارم، حق گزارى بار مى آرم
بلند اقبال آن دستى که بازوى مرا گيرد
چراغ دولت پروانه روزى مى شود روشن
که از خاکسترش آيينه رخسارى جلا گيرد
نه در خار از جفا رنگي، نه در گل از وفا بويى
خوشا چشمى کز اين گلزار چون شبنم هوا گيرد
حريف گوشه ابروى منت نيستم صائب
من و آيينه طبعى که بى صيقل جلا گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید