شماره ٥٦٢: فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
فروغ دل مرا از نور مهر و مه غنى دارد
نخواهد شمع ديگر هر که را دل روشنى دارد
مکن دور از حريم خود دل سرگشته ما را
که اين پروانه همچون شمع چندين کشتنى دارد
مرا دارد زبان چرب سير از نعمت الوان
نخواهد نانخورش هر کس که نان روغنى دارد
مگير از جا سبک پيمانه خونابه نوشان را
که هر موجى ازو زورکمان صد منى دارد
تن آسانى مجو اى ساده دل از مسند دولت
که در هر بخيه زخم سوزنى اين سوزنى دارد
حذر کن از مى پرزور عشق اى عقل کوته بين
که هر برگى زتاکش پنجه شيرافکنى دارد
مشو در روزگار دولت از افتادگان غافل
به پيش پا نظر کن تا چراغت روشنى دارد
زبيم خوى او آه از دلم بيرون نمى آيد
سياه اين خانه دربسته را بى روزنى دارد
زقحط پرده پوشان ماند پنهان رازمن در دل
که يوسف را نهان در چاه بى پيراهنى دارد
زبان مار جاى خار دارد زير پيراهن
نهان در زير لب هر کس که راز گفتنى دارد
نلرزد بر خود آن آزاده از فصل خزان صائب
که چون سرو از جهان يک جامه پوشيدنى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید