شماره ٥٤٧: لب نانى که از دامان سايل باز مى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
لب نانى که از دامان سايل باز مى دارد
توانگر کشتى خود را زساحل باز مى دارد
زقرب يار، جان را جسم کاهل باز مى دارد
که از رفتار آب سهل را گل باز مى دارد
حضور خانه از دريا نگردد سيل را مانع
کجا ما را زقطع راه، منزل باز مى دارد؟
که عاشق را زقرب يار مانع مى تواند شد؟
ادب پروانه ما را زمحفل باز مى دارد
اگر تن را زتن گردون سنگين دل جدا سازد
درين وحدت سرا دل را که از دل باز مى دارد؟
ندارم بيمى از کشتن، مرا اين درد مى سوزد
که حيرانى مرا از عذر قاتل باز مى دارد
حجاب عشق از پاس ادب غافل اگر گردد
شکوه حسن مجنون را زمحمل باز مى دارد
ندارد اختيارى مور در آميزش شکر
که دلها را از ان شيرين شمايل باز مى دارد؟
حضور غنچه در گفتار آورده است بلبل را
که درد خويش از ياران يکدل باز مى دارد؟
تو از ناقابلى محرومى از صاحبدلان، ورنه
که تخم پاک را از خاک قابل باز مى دارد؟
به دادن مى توان برداشت از هر دانه خرمنها
به کشتن تخم را دهقان زحاصل باز مى دارد
در توفيق را بر روى خود دانسته مى بندد
ستمکارى که فيض خود زسايل باز مى دارد
چه افتاده است من جان را زقرب تن شوم مانع؟
عنان موج را دريا زساحل باز مى دارد
ميان يوسف و يعقوب حايل مى شود صائب
مرا هر سنگدل کز صحبت دل باز مى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید