شماره ٥٤١: دلى کز زلف او شيرازه جمعيتى دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دلى کز زلف او شيرازه جمعيتى دارد
شبش خوش باد کز دوران کمند وحدتى دارد
يکى صد شد زخط سبز حسن آن لب ميگون
در ايام بهاران مى عجب کيفيتى دارد
شراب و شاهد و ساقى و مطرب هر که را باشد
سپندى گو بر آتش نه که خوش جمعيتى دارد
لبش امروز و فردا مى کند در بوسه دادنها
نمى داند زخط چون دشمن کم فرصتى دارد
دل عاشق به فکر سينه پر خون نمى افتد
که در هر حلقه آن زلف دام صحبتى دارد
ندارد دانه اى جز خوردن دل دام صحبتها
بود در جنت در بسته هر کس خلوتى دارد
نگه دارد خدا از خوارى اخوان عزيزان را!
که چون گوهر دلش آب است هر کس قيمتى دارد
به اندک فرصتى تاک از درختان گشت رعناتر
نماند بر زمين هر کس که بال همتى دارد
حباب آسا سراسر مى رود در سينه اش دريا
درين درياى پرآشوب هر کس خلوتى دارد
بود در ديده ما تنگتر از حلقه خاتم
به چشم مور اگر ملک سليمان وسعتى دارد
چنان از فکر زاد آخرت غافل بود نادان
که زير خاک پندارى گمان فرصتى دارد
زبيم آسيا در سينه دارد چاکها صائب
به ظاهر خوشه گندم اگر جمعيتى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید