شماره ٥٢٦: مرا نازک نهالى قصد جان ناتوان دارد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا نازک نهالى قصد جان ناتوان دارد
که تيغش جوهر از پيچ و خم موى ميان دارد
کدامين آتشين رخسار بزم افروز عالم شد؟
که خون زاهدان خشک، جوش ارغوان دارد
نصيبى نيست غير از درد و داغ عشق عاشق را
هما از سفره شاهان نظر بر استخوان دارد
هجوم زيردستان نفس رعنا را کند کافر
زطوق قمريان زنار سرو بوستان دارد
از ان از تيغ خورشيدست هر دم تيزتر عاشق
که از سنگ ملامت هر قدم چندين فسان دارد
نيندازد زقيمت خاکسارى پاک طينت را
کجا گرد يتيمى آب گوهر را زيان دارد؟
چه باشد يارب از درد طلب حال تهيدستان
در آن دريا که گوهر پيچ و تاب ريسمان دارد
از آن از جبهه خورشيد دايم نور مى بارد
که با آن منزلت پيوسته سر بر آستان دارد
ندارم از قماش حسن آگاهي، همين دانم
که چون رخسار يوسف آتشى اين کاروان دارد
سليمان مور را در دست خود جا داد چون خاتم
که مى گويد بزرگان را سبکروحى زيان دارد؟
مشو اى لاله رخسار از دل مجروح ما غافل
که آتش را گلستان اين کباب خونچکان دارد
سخن چون آب حيوان زنده مى دارد سخنور را
پر طوطى زگويايى بهار بى خزان دارد
برآ از پرده هستى اگر آسودگى خواهى
که طوفان حوادث بال و پر زين بادبان دارد
زسختيهاى راه کعبه مقصد چه مى پرسي؟
که از دلهاى سنگين بتان سنگ نشان دارد
چو افتادى به بحر عشق دست و پا مزن صائب
که از تسليم، ساحل اين محيط بيکران دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید