شماره ٤٩٧: زخاطر ريشه غم دور ساغر بر نمى آرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زخاطر ريشه غم دور ساغر بر نمى آرد
که صيقل از دل آيينه جوهر بر نمى آرد
خموشى پيشه کن تا دامن معنى به دست آرى
که بى پاس نفس غواص گوهر بر نمى آرد
که زير چرخ گردن مى فرازد از تهى مغزي؟
که از تير حوادث چون هدف پر بر نمى آرد
عجب دارم که از مکتوب شوق آميز من قاصد
چرا از پاى خود پر چون کبوتر بر نمى آرد
نفس چون راست سازم در حريم وصل آن بدخو؟
که دود عود آنجا سر زمجمر بر نمى آرد
اسير شش جهت را نيست جز تسليم درمانى
که نقش اين مهره را از قيد ششدر برنمى آرد
به بال کاغذين بيرون شدن من آرزو دارم
از ان آتش که بال و پر سمندر بر نمى آرد
زحرف پوچ خجلت نيست نادان را، که مى گويد
که تخم پوچ از مغز زمين سر برنمى آرد؟
ز زلف ماتمى آورد صائب شانه سر بيرون
زکار در هم ما هيچ کس سر بر نمى آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید