شماره ٤٩١: زگردون عاقبت جان مصفا سر برون آرد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زگردون عاقبت جان مصفا سر برون آرد
که مى چون صاف شد در خم زمينا سر برون آرد
اگرچه کوچه زنجير بن بست است در ظاهر
گذارد هر که پادروي، زصحرا سر برون آرد
نماند چشم بينا بر زمين باريک بينان را
که سوزن از گريبان مسيحا سر برون آرد
زبان آتشين از سرزنش سالم نمى ماند
که رزق گاز گردد شمع هر جا سر برون آرد
فغان کز کوته انديشى نمى دانند بدکاران
که امروز آنچه مى کارند فردا سر برون آرد
فرو خور آتش خشم سبکسر را که هر خارى
که در دل بشکني، از چشم اعدا سر برون آرد
به روى آتشين و لعل جان بخش تو مى ماند
اگر از روزن خورشيد، عيسى سر برون آرد
به دشوارى نفس ره مى برد تنگ دهانش را
کجا هر موشکافى زين معما سر برون آرد؟
به نوميدى مده سر رشته اميد را از کف
که اين موج سراب آخر زدريا سر برون آرد
پشيمانى ندارد گوشه گيرى صائب از مردم
زکوه قاف هيهات است عنقا سر برون آرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید