شماره ٤٥٨: از ان در خلوت معشوق بر من حال مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از ان در خلوت معشوق بر من حال مى گردد
که از چشم سخنگو صحبت من قال مى گردد
زجوش لاله محضرهاست گرد تربت مجنون
نپندارى که خون عاشقان پامال مى گردد
زسربازى توان سر حلقه دريادلان گشتن
نگون چون مى شود اين کاسه مالامال مى گردد
زرشک زلف گستاخ تو در دل داغها دارم
که چون پرگار گرد مرکز آن خال مى گردد
به درياى شراب افکن من لب تشنه را ساقى
که ساغر بر لب من آتشين تبخال مى گردد
ز اکسير محبت شد طلا خاک وجود من
سمندر در حريم شعله زرين بال مى گردد
سبک شد دوش خاک از سياه جسم ضعيف من
همان دشمن مرا چون سايه در دنبال مى گردد
اگر صد کوه تمکين عقل بر زانوى خود بندد
سپند گرمى هنگامه اطفال مى گردد
زپيچ و تاب ادبار سبک جولان مشو در هم
که آخر جوهر آيينه اقبال مى گردد
در آن گلشن که من چون لاله داغ تشنگى دارم
زشبنم ساغر خورشيد مالامال مى گردد
زفضل حق نماند در گره کار کسى صائب
هر انگشتى زبان گردد، زبان چون لال مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید