شماره ٤٥٣: زخاموشى دل آگاه روشن بيش مى گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زخاموشى دل آگاه روشن بيش مى گردد
فروغ شمع ما در زير دامن بيش مى گردد
کمينگاهى است خواب امن سيلاب حوادث را
دل بيدار را وحشت ز مأمن بيش مى گردد
اميد فتح باب از چشم بينا داشتم، غافل
که از در بستن اين غمخانه روشن بيش مى گردد
نگردد حرص را کوتاه دست از لقمه سنگين
چو بندد بر شکم سنگ اين فلاخن بيش مى گردد
گريبان چاک سازد بخيه منت غيوران را
نمايان زخم ما از چشم سوزن بيش مى گردد
مرا بگذار چون پرگار تا گرد جهان گردم
که سرگردانيم از پا فشردن بيش مى گردد
مجو از نعمت بسيار سيرى از تهى چشمان
که اين غربال سرگردان زخرمن بيش مى گردد
زخط عنبرين شد شوخى آن چشم مست افزون
چو خون شد مشک، آهو را رميدن بيش مى گردد
شب وصل تو مى لرزم به چشم از گريه شادى
خطر باشد چراغى را که روغن بيش مى گردد
لب پيمانه مى را مکيدن خشک اگر سازد
لب او را طراوت از مکيدن بيش مى گردد
بجز رويش که گلگل شد زتأثير نگاه من
کدامين گل درين گلشن زچيدن بيش مى گردد؟
زخط شد خار خار دلربايى حسن را افزون
که حرص گل به جمع زر زدامن بيش مى گردد
عرق پاک از جبينش مى کند مشاطه زين غافل
که آب چشمه ها از پاک کردن بيش مى گردد
به عجز اقرار کن صائب، وگرنه نفس سرکش را
چو شمع از سر زدن رگهاى گردن بيش مى گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید