شماره ٤١٨: مباد از باده آن لبهاى خون آشام تر گردد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
مباد از باده آن لبهاى خون آشام تر گردد
که تيغ از آبدارى تشنه خون بيشتر گردد
زناز و سرگرانى آنقدر خون در دل من کن
که يک ساغر توانى خورد از ان چون دور بر گردد
يکى صد شد زسنگ کودکان شور جنون من
که کبک مست را رطل گران کوه و کمر گردد
زسنگينى شود سرگشتگى افزون فلاخن را
جنون عاشق از سنگ ملامت بيشتر گردد
زطوق قمريان گردد حصارى سرو از خجلت
به هر گلشن که آن شمشاد بالا جلوه گر گردد
مجو بر رهروان پيشى اگر آسودگى خواهى
که در دنبال باشد چشم هر کس راهبر گردد
زبى بال و پرى دود از نهاد من برون آيد
چو بينم شمع را پروانه اى بر گرد سر گردد
سيه گردد جهان در چشم حرص از خرده افشانى
کند خاک سيه بر سر چو آتش بى شرر گردد
سپردارى کن از دست حمايت بى پناهان را
که فردا تيغ خورشيد قيامت را سپر گردد
چو از بى حاصلى سرو از درختان است رعناتر
به اميد چه نخل ما گرانبار از ثمر گردد؟
سفر صاحب بصيرت مى کند پوشيده چشمان را
به قدر گرم رفتارى قدمها ديده ور گردد
بدان را صحبت نيکان به اصلاح آورد گاهى
که شيرين کام تلخ بحر از آب گهر گردد
دهان لاف وا کردن دهد ياد از تهيدستى
که مى بندد لب خود را صدف چون پر گهر گردد
دم تيغ قضا کز سنگ جوى خون روان سازد
در اقليم رضا از گردن تسليم برگردد
نمايد راست در آيينه هر نقش کجى صائب
به چشم پاک بينان عيبها يکسر هنر گردد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید