شماره ٤٠٦: سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمى گنجد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمى گنجد
که مى پرزور چون افتاد در مينا نمى گنجد
به بيرنگى قناعت کن اگر با عشق يکرنگى
که هر جا عشق آمد رنگ در سيما نمى گنجد
نمى دانم چه خواهد بود احوال گرانجانان
که تنهايى در آن وحدت سرا تنها نمى گنجد
مرا کرد از وطن آواره آخر جوهر ذاتى
که گوهر چون يتيم افتاد در دريا نمى گنجد
دليلى بر شکوه عشق ازين افزون نمى باشد
که مجنون با کمال ضعف در صحرا نمى گنجد
برون تا رفتم از خود تنگ شد روى زمين بر من
که از خود هر که بيرون رفت در دنيا نمى گنجد
اگر بيعانه خواهد زلف او عقل و دل و دين را
بده صائب که چند و چون درين سودا نمى گنجد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید