شماره ٣٩٨: به اميد چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به اميد چه دنبال زبان کس چون جرس افتد؟
خموشى به زفريادى که بى فريادرس افتد
قدم بيرون منه از پاى خم تا دسترس دارى
که از خميازه پا، مست در دست عسس افتد
جدا از مرشد کامل مشو کامل نگرديده
که رزق خاک مى گردد ثمر چون نيمرس افتد
نگردد خرج ره چون آب باريکى که من دارم؟
در آن صحراى بى پايان که سيلاب از نفس افتد
نمى سوزد دلى بر بلبل رنگين نواى من
مگر از شعله آوازم آتش در قفس افتد
ز مکر خود رهايى نيست مکار سيه دل را
که اول عنکبوت خام در دام مگس افتد
سلامت خواهى از خار تمنا پاک کن دل را
که بيکارست عاجز نالى آتش چون به خس افتد
به خط زان لعل شکر بار دشوارست دل کندن
که ترک شهد نتوان کرد چون دروى مگس افتد
به خاموشى توان در مخزن اسرار ره بردن
که گوهر در کف غواص از پاس نفس افتد
نه خرسندى است گر بستم زفرياد و فغان لب را
که خامش مى شود مظلوم چون بى دادرس افتد
جدايى نيست زان از هم شب و روز مرا صائب
که از شبهاى بى پايان من صبح از نفس افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید