شماره ٣٩٦: زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
زخط پشت لب آن طاق ابرو از نظر افتد
که نقش آخر از نقش نخستين خوبتر افتد
به لعل يار تا پيوست شد جان از فنا ايمن
چکيدن نيست آبى را که در دست گهر افتد
زپيچ و تاب جوهردار گردد تيغ بيجوهر
اگر از سادگى راهش به آن موى کمر افتد
نمى آيي، نمى خواني، نمى پرسي، نمى جويى
چرا از آشنايان اينقدر کس بيخبر افتد؟
چه سود از صبر و طاقت چون نباشد دل به جاى خود؟
که مى ريزد سلاح از خويش هر کس بيجگر افتد
مکن انديشه از طوفان درين درياى بى لنگر
که در آغوش ساحل کشتى از موج خطر افتد
شود زخم زبان در جستجو بال و پر سالک
که خون در جويبار رگ به راه از نيشتر افتد
هميشه درد بر عضو ضعيف از عضوها ريزد
که برق بى مروت در نيستان بيشتر افتد
زنعمت خارخار حرص افزون مى شود صائب
به تلخى جان دهد مورى که در تنگ شکر افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید