شماره ٣٩٤: به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
به زهر چشم بتوان کشت دشمن را چوکار افتد
نمى خواهم که چشم من به چشم روزگار افتد
ازان رخسار شبنم خيز چون گل پرده يک سو کن
که چون برگ خزان بلبل به خاک از شاخسار افتد
ز زخم من به رعنايى مثل شد تيغ خونخوارش
کند اندام پيدا آب چون در جويبار افتد
تمام شب نظر بازى کند بادام زلف خود
نديدم هيچ صيادى چنين عاشق شکار افتد
هجوم زاغ خواهد نخل ماتم کرد سروش را
به فکر عندليبان اين چنين گر نوبهار افتد
ندارد از شکست خلق پروا ديده حق بين
که کشتى بى خطر باشد چو دريا بيکنار افتد
چه افتاده است سر از بيضه بيرون آورد صائب؟
نواسنجى که در فکر قفس از شاخسار افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید