شماره ٣٧٧: نيست از خورشيد و ماه اين گنبد گردان سفيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
نيست از خورشيد و ماه اين گنبد گردان سفيد
ز استخوان بيگناهان است اين زندان سفيد
تير آه از سينه ام بيرنگ مى آيد برون
واى بر صيدى کز او آيد برون پيکان سفيد
يوسف من زان همه قصر و سراى دلفريب
خانه چشمى بجا مانده است در کنعان سفيد
قطع پيوند دل از آهو نگاهان مشکل است
از جدايى نافه را شد موى سر زينسان سفيد
نامه چون برف مى خواهند در ديوان حشر
تو در آن فکرى که باشد سفره ات را نان سفيد
خانه پردازى چراغ خانه گورست و تو
مى کنى از ساده لوحى خانه و ايوان سفيد
پاک طينت مى رساند فيض بعد از سوختن
عود خاکستر چو گردد مى کند دندان سفيد
صبح پيرى در رکاب پرتو منت بود
زان به يک شب گشت ابروى مه تابان سفيد
ما سبکروحان مشرب را به دست کم مگير
کز کف بى مغز باشد چهره عمان سفيد
پاک کن از غيبت مردم دهان خويش را
اى که از مسواک هر دم مى کنى دندان سفيد
ماهرويان بس که در هر کوچه جولان مى کنند
ماه نتواند شدن صائب در اصفاهان سفيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید