شماره ٣٧٤: از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفيد

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
از گداز جسم، جان پاک گوهر شد سفيد
آخر از خاکستر خود روى اخگر شد سفيد
ريزش باران کند روشن سحاب تيره را
از سرشک افشانى آخر ديده تر شد سفيد
چشم شرم آلود هجران مى کشد در عين وصل
ديده بادام در آغوش شکر شد سفيد
شرمسارى تيرگى از نامه ما مى برد
از بهار خويش خواهد روى عنبر شد سفيد
نامه ما را اگر مى شست اشک معذرت
مى توانستيم در صحراى محشر شد سفيد
گريه من در ميان گريه ها بى حاصل است
ورنه دامان صدف از اشک گوهر شد سفيد
هيچ کس گوشى به فرياد سپند ما نکرد
گرچه از خاکستر ما روى مجمر شد سفيد
ساقى ما گر به اين تمکين سر خم وا کند
ز انتظار باده خواهد چشم ساغر شد سفيد
روى او خورشيد را در بوته مشرق گداخت
با کدامين روى خواهد صبح ديگر شد سفيد؟
تير نازش تا زآغوش کمان آمد برون
همچو ماه نو مرا پهلوى لاغر شد سفيد
مى کند افسرده خون گرم را سوداى خام
در جوانى نافه را زان موى بر سر شد سفيد
ديده بى پرده را مغز پريشان گشته اى است
هر کف پوچى کز اين درياى اخضر شد سفيد
دورى احباب مى ريزد بهار رنگ را
تا تهى از باده شد مينا و ساغر شد سفيد
گرمى هنگامه حرصش نشد يک موى کم
گرچه موى خواجه چون کافور يکسر شد سفيد
ناز يوسف گر به اين تمکين برآيد از نقاب
ديده يعقوب خواهد بار ديگر شد سفيد
تا ميان نازک او جلوه گر شد در لباس
رشته نتواند دگر در عقد گوهر شد سفيد
خانه دلگير گردون جاى شکر خندنيست
صبح را از خنده چون دندان مکرر شد سفيد؟
گر کند واعظ چنين عمامه خود را بزرگ
خواهد از برف ريا محراب و منبر شد سفيد
چون توانم رفت نزديکش، که از يک تير راه
نامه ام نتواند از بال کبوتر شد سفيد
تا زبان دانان عالم را سر گوشى گرفت
در صدف صائب گهر را ديده تر شد سفيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید