شماره ٣٠٠: دل به تن يکرنگ چون گرديد باطل مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دل به تن يکرنگ چون گرديد باطل مى شود
گوهر از گرد کسادى مهره گل مى شود
از خودى تا ذره اى باقى است سالک در ره است
هر کجا افتد ز دوش اين بار، منزل مى شود
خرج خاک تيره مى گردد دل دنياپرست
مى فتد ديوار بر هر سو که مايل مى شود
از طواف کعبه کى ماند خداجو از طلب؟
قانع از ليلى کجا مجنون به محمل مى شود؟
سر به صحرا مى دهد غمهاى عالم را جنون
مى کشد ناموس عالم هر که عاقل مى شود
خار و حس مى آيد ازدريا سلامت بر کنار
بر سکباران کف بى مغز ساحل مى شود
نقد جانش خرج ره مى گردد از بى توشگى
از سرانجام سفر هرکس که غافل مى شود
آنچنان کز کاوش آب چشمه مى گردد زياد
دخل ارباب کرم افزون ز سايل مى شود
فيض حق در قطع اميد از خلايق بسته است
پرده اين ماه دامان وسايل مى شود
مى شود سيلاب چون پيوست با هم چشمه ها
شورش مجنون يکى صد از سلاسل مى شود
هر چه را برداشت حق، بازش حق اندازد به خاک
کى به سعى بندگان تسعير نازل مى شود؟
دست نه بر روى هم صائب که هر جا عقده اى است
بيشتر از ناخن تدبير مشکل مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید