شماره ٢٩٤: بعد عمرى گر وصال او ميسر مى شود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
بعد عمرى گر وصال او ميسر مى شود
شرم پيش چشم من سد سکندر مى شود
تيره بختى کار خود را مى کند هرجا که هست
نامه من پرده چشم کبوتر مى شود
کيمياى عشق هرکس را که سازد بى نياز
هر سر مو بر تنش کبريت احمر مى شود
نيست غير از نقش جانان عشق را مشغوليى
بيستون از کوهکن آخر مصور مى شود
از رخش چون دانه ياقوت رنگين شد عرق
چون زمين افتاد قابل دانه گوهر مى شود
نيست حسن و عشق را از هم جدايى جز به نام
شعله چون پرواز کرد از خود سمندر مى شود
هر که شد تسليم، از تيغ حوادث برد جان
خون چو مى ميرد خلاص از زخم نشتر مى شود
از تو تا خورشيد تابان نيست ره چندان دراز
ذره اى با چشم خواب آلود رهبر مى شود
گر ميسر مى شود آرام در کام نهنگ
زير گردون خواب راحت هم ميسر مى شود
خاکساران مى برند از گردش افلاک فيض
هر چه دارد شيشه صرف جام و ساغر مى شود
صحبت پاکيزه رويان نوبهار دولت است
جامه باد صبا از گل معطر مى شود
نيست آسان حرف را سنجيده در دل ساختن
سنگ مى گردد صدف تا قطره گوهر مى شود
مهر سازد کينه را افتاد چون دل ساده لوح
زنگ بر آيينه رخسار، جوهر مى شود
خاطر ما از نسيم لطف بر هم مى خورد
بر چراغ ما نگاه گرم صرصر مى شود
نشکند صفراى حرص از نعمت روى زمين
هر که قانع (شد) به دل خوردن، توانگر مى شود؟
ناتوانيهاى ما صائب دليل وحشت است
صيد چون افتاد وحشى زود لاغر مى شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید