شماره ٢٣١: دوش بر من سايه آن سرو روان افکنده بود

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
دوش بر من سايه آن سرو روان افکنده بود
شاخ گل دستى به دوش باغبان افکنده بود
شرم رويش از عرق صدديده بيدار داشت
چشم را هر چند در خواب گران افکنده بود
گرچه آب از سايه اش چون ابر رحمت مى چکيد
از نگاه گرم آتش در جهان افکنده بود
صبر و عقل و هوش را باد بهار جلوه اش
بر سر هم همچو اوراق خزان افکنده بود
جلوه مستانه اش از طره عنبرفشان
همچو دريا موج عنبر بر کران افکنده بود
نرگس مستانه اش از سرمه شرم و حيا
شوخ چشمان هوس را از زبان افکنده بود
از حجاب عشق بودم حلقه بيرون در
زلف او هر چند دستم در ميان افکنده بود
مهر خاموشى حجاب چهره مطلب نبود
نور رويش پرده از راز نهان افکنده بود
از شکوه حسن، خورشيد جهان افروز او
چاک در جيب فلک چون کهکشان افکنده بود
سرو بالا دست او از خارخار پاى بوس
خار در پيراهن آب روان افکنده بود
در زمين او جلوه مستانه، نقش پاى او
هر طرف طرح بهشت جاودان افکنده بود
راست بوده است اين که ريزد درد بر عضو ضعيف
پيچ و تاب زلف در موى ميان افکنده بود
از حجاب عشق صائب بود جايم زير تيغ
گرچه بر من سايه آن ابرو کمان افکنده بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید