شماره ١٩٦: غنچه خسبانى که از زانوى خود بالين کنند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
غنچه خسبانى که از زانوى خود بالين کنند
از شکست تن کمند شوق را پرچين کنند
گرچه در ظاهر به زيردست و پا افتاده اند
بگذرند از نه فلک چون رخش همت زين کنند
سالها در خرقه پشمينه خون خود خورند
تا دم خود را چو آهوى ختا مشکين کنند
در محيط تلخ، دندان بر سر دندان نهند
تا چو گوهر استخوان خويش را شيرين کنند
کوههاى درد چون رطل گران بر سر کشند
تا زطاعت پله ميزان خود سنگين کنند
سنگ را سازند لعل از روى دل چون آفتاب
خانه ها را زرنگار از چهره زرين کنند
بر چراغ مرده از نور يقين عيسى شوند
دردهاى کهنه را درمان به درد دين کنند
در هوا چون خرده جان شرر رقصان شود
گر ز روى شوق خون مرده را تلقين کنند
مى شود در يک دم از اوتاد، چون کوه گران
کاه برگى را که آن دريادلان تمکين کنند
گرچه دارند اختيار بالش زانوى حور
چون سبو در پاى خم از دست خود بالين کنند
مايه داران مروت با لب خندان چو گل
خون خود با خونبها در دامن گلچين کنند
صائب از دامان ايشان دست رغبت بر مدار
کآبهاى تلخ را اين ابرها شيرين کنند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید