شماره ١٨٤: حرف آن زلف از دل ديوانه ما شد بلند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
حرف آن زلف از دل ديوانه ما شد بلند
اين شب کوتاه از افسانه ما شد بلند
حلقه ها در گوش مرغان حرم خواهد کشيد
بانگ ناقوسى که از بتخانه ما شد بلند
نغمه شوخى که زد بر کاسه منصور سنگ
دور اول از لب پيمانه ما شد بلند
آسمان سنگدل را چشم اشک آلود ساخت
دود آهى کز مصيبت خانه ما شد بلند
کرد شهرى هر کجا ديوانه اى در دشت بود
شورشى کز بازى طفلانه ما شد بلند
خون دل را پيش ازين مى داشتند از هم دريغ
اين صلا از گوشه ميخانه ما شد بلند
خاکسارى بود چون اکسير مستور از نظر
اين غبار از آستان خانه ما شد بلند
خودستايى نيست کار عشق، ورنه دست شمع
بهر دامنگيرى پروانه ما شد بلند
گردن آهونگاهان اينقدر رعنا نبود
از تماشاى دل ديوانه ما شد بلند
ناله جانسوز، صائب در غبار سرمه بود
اين ترنم چون سپند از دانه ما شد بلند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید