شماره ١٧٢: ديده ما سير چشمان شان دنيا بشکند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
ديده ما سير چشمان شان دنيا بشکند
همچو جوهر نقش را آيينه ما بشکند
بر سفال جسم لرزيدن ندارد حاصلى
اين سبو امروز اگر نشکست فردا بشکند
گوهر ما را شکستن موميايى کرده است
سبز گردد خار اگر در ديده ما بشکند
خود شکن را از شکست ديگران انديشه نيست
فارغ است از سنگ چون بى سنگ مينا بشکند
هر سر خارى کليد قفل چندين آبله است
واى بر آن کس که خارى بى محابا بشکند
تخته تعليم ما دلبستگان ساحل است
در کنار لطف هر کشتى که دريا بشکند
عندليبى را که از گل با خيال گل خوش است
جلوه گل خار در چشم تماشا بشکند
از شکستن تيغ ما در موج جوهر گم شده است
دست بيداد فلک ديگر چه از ما بشکند؟
از حباب ما گره در کار بحر افتاده است
مى کشد دريا نفس هر گاه ما را بشکند
کشتى ما چون صدف در دامن ساحل شکست
وقت موجى خوش که در آغوش دريا بشکند
حيرت اين خار نايابى که در پاى من است
پاى سوزن در گريبان مسيحا بشکند
از شکست آرزو هر لحظه دل را ماتمى است
عشق کو کاين شيشه ها را جمله يکجا بشکند؟
همت مردانه مى خواهد گذشتن از جهان
يوسفى بايد که بازار زليخا بشکند
چشم آهو شوق ليلى از دل مجنون نبرد
اين خمارى نيست کز هر جا صهبا بشکند
حيرتى داريم کز خاريدن سر فارغيم
آسمان گر شيشه خود بر سرما بشکند
پرتو آيينه ما پرده پوش عيبهاست
مى کند بر خود ستم هر کس که ما را بشکند
بال پروازش در آن عالم بود صائب فزون
هر که اينجا بيشتر در دل تمنا بشکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید