شماره ١١٦: هر که چين منع از ابروى دربان وا کند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
هر که چين منع از ابروى دربان وا کند
از دم عقرب گره را هم به دندان وا کند
گوهر شهوار گردد آبرو چون شد گره
کس چه لازم چون صدف لب پيش نيسان وا کند؟
مى توان در گوشه عزلت به خود پرداختن
يوسف ما را مگر دل چاه و زندان وا کند
اختر اقبال خال و خط بلند افتاده است
جاى خود را مور در دست سليمان وا کند
مهره گل گردد از گرد کسادى آفتاب
هر کجا حسن گلوسوز تو دکان وا کند
در دل پرناوک من نيست جاى عشق، تنگ
برق جاى خويش آسان در نيستان وا کند
هر که دست خود کند پيش تهيدستان دراز
بر اميد ميوه زير سرو دامان وا کند
مى کند بى خانمان چندين دل آشفته را
عقده اى هر کس ازان زلف پريشان وا کند
هرگز از مژگان گشادى ديده ما را نشد
کى گره از کار دريا دست مرجان وا کند؟
نوبهار برق جولان بلبل ما را نداد
آنقدر فرصت که بالى در گلستان وا کند
شرم رخسار تو گلها را سراسر غنچه کرد
پيش ديوان قيامت کيست ديوان وا کند؟
خنده رويان چمن سر در گريبان مى کشند
در گلستانى که يار ما گريبان وا کند
مى شود ملک سليمان، خانه اى چون چشم مور
گر در دل ميزبان بر روى مهمان وا کند
از هواى تر شود آيينه ما بى غبار
رشته باران گره از کار مستان وا کند
در فضاى لامکان از غنچه خسبان بود دل
بال و پر چون در سپهر تنگ ميدان وا کند؟
مى تواند سرمه در کار سخن سنجان کند
هر که صائب بال شهرت در صفاهان وا کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید