شماره ١٠٠: جام خالى غوطه در خم بى محابا مى زند

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش چهارم

افزودن به مورد علاقه ها
جام خالى غوطه در خم بى محابا مى زند
ابر چون بى آب شد بر قلب دريا مى زند
در زوال خويش چون خورشيد مى سوزد نفس
مهر خود از نامجويان هر که بالا مى زند
مى کند طى راه چندين ساله را در يک قدم
راه پيمايى که پشت پا به دنيا مى زند
چون خروس بى محل بر تيغ مى مالد گلو
هر که در بزم بزرگان حرف بيجا مى زند
در دل شيرين به زور دست نتوان جاى کرد
تيشه بيجا کوهکن بر سنگ خارا مى زند
باخت سر زلف اياز از سرکشى با خسروان
دل سيه بر دولت خود عاقبت پا مى زند
بيقرارى در حريم وصل عاشق را بجاست
موج، پيچ و تاب در آغوش دريا مى زند
هر که بردارد به دوش از بردبارى بار خلق
سينه چون کشتى به دريا بى محابا مى زند
سوخت مجنون مرا سودا و عشق سنگدل
همچنان بر آتشم دامان صحرا مى زند
مى کند ضبط نفس در زير آب زندگى
صائب از تيغ شهادت هر که سروا مى زند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید